گروه مشاوران کسب و کار کارفرمانیوز
کارفرمانیوز
شعرهاي شاپور احمدي
**انجمن مجله اتاقک**
مجتبی علیمی- تـــرانه
چرند و پرند
کافه ترانه
زنانه نويسي
کتاب کتیبه
ارسال ایمیل به مجله
علی قزل سوفلو
عضویت انجمن
شعرخانه
دانلود موزیک
فرح منصوری - ترانه سُرا
احمد شاملو
زندگینامه ها
ثبت دامنه
صفحات دیگر مجله
تبادل
لینک هوشمند
سایتهای دارای موضوع مرتبط با مجله برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
مجله الکترونیکی اتاقک
و آدرس
otaghack-site.tk
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
ابراهيم مهديزاده متولد ۱۳۳۲، بوشهر، محله دهدشتي، درسخوانده دبستان و دبيرستان سعادت (قديميترين مدرسه بعد از دارالفنون) تا مقطع ليسانس، رشته آمار و رياضي. «سفر خاك» نخستين كار اوست كه به تازگي از سوي نشر ثالث منتشر شده است. دو مجموعه داستان و دو رمان كارهاي زير چاپ اوست و يك مجموعه داستان نيز به نام «داستانهاي بهارا تاوا» نيز در دست انتشار دارد.
داستانهاي اين مجموعه بيشتر در فضاهاي دهه ۳۰، ۴۰ و ۵۰ در بندر بوشهر و شهرهاي پيرامونش ميگذرد. شما با استفاده از بافت فرهنگي بوشهر به نقل داستانهايي پرداختهايد كه به زعم من بيشتر آنها در حد طرح ماندهاند. يعني شما با استفاده از موقعيت مكاني و زماني جغرافيايي جنوب، تنها راوي هستيد (روايتمحور): راوي يك طرح كه روي سطح مانده. اگرچه مثلا در داستان «كاموا» (كه به زعم من بهترين داستان كتاب هم هست) آمدهايد و دو فضاي واقعيت و رويا را به هم درآميختهايد و داستان را از كوپه قطار با يك فلاشبك به يك عكس در زمان گذشته بردهايد، اما مشكل من با اين داستانها طرح ساده آنهاست كه خواننده را درگير نميكند. اين درگيري نه در فرم كار شكل ميگيرد و نه در مفاهيم، و نه در زبان و نه كاراكترها. شما اين موضوع را چگونه توجيه ميكنيد؟
اين مجموعه به سالهاي دهه ۷۰ باز ميگردد و جلسات چهارشنبهها. هر داستاننويس الزاما يك روايتگر هم است، اگر چه رئاليسم و مدرن و پسامدرن بنويسد. منوچهر آتشي براي شاعران جوان در مورد پيچيده يا سادهنويسي جملهيي به اين مضمون دارد: «بهترين شعرها و انديشهها، نهايتا در سادهترين زبانها بايد عرضه شود. قدرت واقعي در سادهتر كردن پيچيدهها است، نه در پيچيدهتر كردن سادهها) يادمان باشد داستان كوتاه مثل فوتبال دستي يا نهايتا فوتسال ميماند كه زمين و فضا براي اجرا و بازي محدود است. اگر شما نتوانستهايد با آن ارتباط برقرار كنيد مشكل از من بوده است كه با تمام سعيام نتوانستهام همه را راضي كنم.
در داستانهاي صادق چوبك، منيرو روانيپور، محمدرضا صفدري، احمد آرام و حتي شعرهاي منوچهر آتشي ما با رويكرد بوميگرايي روبرو هستيم. اما در خوانش كهنالگوها و فرهنگ فولكلوريك و اسطورهها و زبان بومي بوشهري در داستانهاي اين نويسندگان، ما با مفاهيم و منطق تازه با معيارهاي منطقي و روشمند مدرنيت روبرو هستيم. اما در خوانش شما از جغرافياي بوشهر – ديارگرايي- من تنها استفاده سطحي از لهجه بوشهري -جنوبي- را در اين داستانها ميبينم. يعني عملا خلاقيتي در استفاده از اين زبان و فرهنگ نيست و هرچه هست تنها در موقعيت جغرافيايي جنوب است كه اين داستانها در آن اتفاق ميافتد: همين! چرا اين اتفاق در داستانهاي شما نميافتد؟
اعتقادي به بوميگرايي يا تهرانگرايي ندارم، صادق چوبك بوشهرِ خودش را ساخت و ما هم بايد نه تنها بوشهر خودمان را بسازيم، بلكه فراتر از بوشهر، استان خودمان را بسازيم. چوبك از كسي كه از روي دستش رونويسي ميكرد به شدت بدش ميآمد. داستان داستان است. از همه ابزارها و مكانها و جغرافياها و المانها به عنوان يك شهروند ايراني، كه جزء حقوقم است استفاده ميكنم. اين فضاي جنوبي سكوي پرشي است براي پيشبرد اهداف داستان. از اين مجموعه داستان، در «سفر خاك» از استان فارس، «حديث تيشه و فرهاد غايب» از تهران و برازجان، «بازگشت» و «كاموا» از آبادان استفاده كردم. نيازي نميبينم كه از واژههاي بومي استفاده كنم، اين چند كلمه را هم داستان به من تحميل كرد و اگر معادل آن مييافتم حذف ميكردم. من نه تنها نگران «نخل»هاي دالكي و آبپخش و كنارتخته و بم و جهرم و سيستان هستم، بلكه نگران «نخل» روبروي سبزميدان بازار تهران هم هستم. در مدخل ورودي بانك ملي تهران. آن را ديدهايد؟ هر از چند سالي يك بار به بار مينشيند، شايد از نفس گرم رهگذري بمي يا جهرمي يا بلوچ باشد. اشتباه نكنيد زينتي نيست. «نخل»ي برومند و شكيل و زيبا. هر ساله جهت حفظ آن از سرما داربست دار و نايلكس پوش ميشود.
داستان «طاقخوني» ماجراي مردي فراري است كه پيشتر هم در داستانهاي نويسندگان بوشهري با آن روبرو بوديم (صادق چوبك: تنگسير) ماهبيبي بعد از دستگيري همسرش «بارو»، براي رهايي او از زندان به وكيل برازجاني مراجعه ميكند. و در زمان ورود او به خانه وكيل برازجاني به «شاخ گاو»ي اشاره ميكند كه روي خانه وكيل برازجاني است، در خروس ابراهيم گلستان نيز همين را روي سردر خانه حاجي ميبينيم. مشكل من با داستانهاي شما اين است كه شما همه نشانها و نمادهاتان در سطحِ رو، مستقيما به بوشهر ارجاع دارد. شما در خروس گلستان كه داستانش در بندر دير ميگذرد، ببينيد ابراهيم گلستان چگونه از نمادها و نشانهها، مفاهيم جديدي بيرون آورده كه متن را چندلايي كرده؛ و ما در وهله آخر است كه با ارجاع به بيرون از متن روبرو ميشويم. اما شما در اين داستانها، نتوانستهايد نشانهها را در متن دروني كنيد.
شاخ گاوِ استاد خواجه نصير طوسي متوجه بغداد بود. شاخ گاو داستان ابراهيم گلستان را نميدانم. شاخ گاو «طاق خوني» متوجه پاسگاه و نظميه كه نيست؟ شاخ گاو اصلي كجاست؟ زندان دژ برازجان يا تبعيدگاه خارك؟ بهمني كجاست؟ فرمانداري نظامي محصول چه زماني است؟ ميهمانان دژ و خارك چه كساني هستند؟ بارو چه كساني را از مرز آبي عبور و فراري داده است؟ يك سوال، چرا يك شاخ؟ شاخ ديگرش كجاست؟ وكيل، ظاهر بيرق و دژ است. آن روز تمام سرمايه معنوي ايران اسير شاخ دوم بود. يكي در احمدآباد و ديگري در زرهي و الباقي در دژ و خارك. همكار شما را ميگويم كه عكاس رويترز با عكس سياه و سفيدش خواب را از سر شاخ اصلي براي تمام عمر گرفت.
تصويرها و توصيفها در اين مجموعه جزو نكات مثبتي است كه ميتوان بدان اشاره كرد. از همين تصويرها و توصيفات لابهلاي قصههاتان است كه ميتوان بوشهر پيش از انقلاب را تا حدودي تصوير كرد. چقدر بوشهر آن دوره را تجربه كردهايد كه دغدغههاتان را در آن دوره جستهايد؟ و از سوي ديگر چرا قصههاتان نتوانستهاند پلي بين بوشهر ديروز و امروز بزنند؟
ما براي حفظ بوشهر، هرات را از دست داديم و اين بهاي كمي نبود. انتخاب ناگزير پدران؟ ولي تشخيص درستي بود، هر چند دردناك. بوشهر امروز عسلويه، «نخل»تقي، دشتستان، تنگسير، جم و ريز، گناوه، كنگان، برازجان مهربانتر از جان.. و سرزمين شعر و داستان است. به ياد بياوريم سخن رييس فرهنگ آذربايجاني بوشهر در دهه پنجاه را كه گفت: «من از سر ايران به پابوس پاي ايران آمدهام.» بوشهر از چند منظر قابل ديد است: تنگسير با مزرعههاي تنباكو، دشتستان بزرگ با آثار تاريخياش، نخلستانهاي زيباي دالكي و آبپخش و معادني كه جور تمام فلات ايران زمين را ميكشد و دريا با آبزيان نقرهايياش. آنچه مد نظر من است بندر و فرهنگ ملواني و دريانوردي است. بوشهر را بندري ديدهام مثل بنادر هامبورك، كراچي، مارسي، بمبئي، بارسلون و ليورپول با تمام اشتراكات و تمام رفت و آمد ملوانان دنيا و داد و ستد فرهنگي آن با جاشوان و ناخدايان همه دنيا، آزاد و رها و عاشق سرزمين مادري. سخن آخر اينكه زيباترين غروب خورشيد را ميتوان از «تل عاشقون» تماشا كرد و خليج فارس را با نفسهايت ذره ذره چشيد.
منبع: اعتماد
نظرات شما عزیزان: